بغض
خدای من، در من مرد
برادرم در من شکست
آفناب بر من نتابید
من خسته از خواب دیروزم
آنها که درمکن نگریستند، سکوت را در من شکستند
و در من بغضی، بغضی انسان کش
به جرم نا گفتن، به جرم سکوت بر جای نهادند
و اکنون تنها تیشه ی گورکنی را می بینم
در کندن گورم...