باز باران، باز زمستان، باز مادرم، باز حسرت آغوشش و باز این من آواره این من مرده در لابه لای علف های هرز "با خود صادق می مانم آیا؟ " باران بوی گناه می دهد و من بوی خون کلام صدای فریاد کودکان فال فروشستو نگاه حسرتی دیگر "با خود صادق می مانم آیا؟ " و دیگر هیچ جز از صدای خنده ی مردی مرد... |