خدایا ببین منو...میبینی...؟

خدایا می‌خوام بهت پناه بیارم..یه بار دیگه..یه بار دیگه..شاید آخرین بار....بذار با خودم روراست باشم..بعضی وقتا فکر می‌کنم ..نه دیگه ایندفعه مثه دفعه‌های قبل نیست...ولی واقعیت اینه که اگه قرار مثل دفعه‌های قبل نباشه...حداقل باید چیزی که یاد گرفته باشم اینه که دیگه دروغ نباشه..اما بدون دروغم هیچی درست نشد هیچ‌وقت...هر وقت که خواستم که راست باشم یه تیکه از وجودمو کندی...آخه مگه میشه بدون دروغ زندگی کرد..؟!..........من هنوزم یه دروغ ‌گوام.....

خم شده بودی و منو نگاه می‌کردی..زیادی خم شده بودی..گاه گاهی می‌ترسیدم این‌طور که خم شدی ..نیفتی....ولی چشاتو تنگ‌تر کرده بودی تا بهتر ببینی چشمات قرمز نبود..حتی یه‌جورایی شیطنت تو چشمات موج می‌زد تورو که نگاه می‌کردم آروم میشدم...کاش از پیشم نمی‌رفتی...من مقصر بودم خدا...؟...