آن هنگام که با چشمان نیمه باز و قدم هایى سست وانهادیم آنجه را که چیزى نبود از کوچه هاى تاریک, چشمانم نگاه غریبه مردمان را دید اما خورجین بر زمین ننهادم خیابان تکرار متوالى قدم هایم بود و کودک معصومیت از دست رفته ام
. . . آری به جستجوى خود من راه آغاز نمودم آری من صداى خش خش تکه تکه هایم را در راه شنیدم و چه بسیار اشک ها که در سینه مالامالم جاى دادم و چه آرزویى وانهادن آرزوهایم در راه...... |