آب، آتش، صندلی گردون، خدای خسته!
حالا این وسط چه قدر مهمه که دله من شکسته !!
رنگا قایم شدن آدما گم شدن
خورشید خانوم بیوه شده
دیگه زندگی آبی نیست
ننه بزرگ سرشو آروم گذاشت رو زمین
ننه پاشو تو رو خدا پاشو
مامانی گریه میکنه
گربه سر کوچه داره واسه موشا جوشن کبیر می خونه
فرهاد نزن دیگه تیشه نزن
خسرو پشت قباله شیرین یه قصر انداخته
تو چی میندازی
دردا بزرگ شدن دلا کوچیک
کورسیه چوبی رو تو چارشنبه سوری سوزوندن
پس من اینجا چیکار میکنم
چشاتو ببندو دیگه وا نکن...