فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشتانگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...
فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشتانگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...
من خدا را نمی خواهم
من عشق را نمی خواهم
چشمان تو مرا بس
دستان تو مرا بس

کور بودن تمامی لذت من
ندیدن تمامی افتخار من
کور بودن آرزوی من
کاش نمی دیدم
دستانم لغزید
فرهاد
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1387 ساعت 12:55 ب.ظ