یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

لعنت به من...لعنت به تو...

لجن زارى بیش نبود خانه ِمان

و این احساس متعفن که در باغچه ى خانه ریشه کرد

خواستم از یاد برم

آسمان غرید و زمینیان فراموش کردند

بوى تعفنى که از سینه هاشان مى وزید

چشمانم را بستم و آروز کردم کاش دیگر نبینم

که انسان مرد

درخت سیب خشکید

و من چشمانم را نگشودم....

 

نظرات 4 + ارسال نظر
آزاده چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:33 ق.ظ http://callmyname.blogsky.com

منظورم از دنیام دنیای درون بود که سیاه و سفیده.. تکلیفم با چیا معلوم میشد وقتی سیاه همونقدر راسته که سفید هست.. من از رنگها زیبایی و مستی میخوام چیکار به فهمیدن کج و کوله ی آدما دارم؟ ها؟

نگار چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:55 ق.ظ http://jootii.blogsky.com

سلام

حالا اگه می خوای خودتو لعنت کنی چرا منو قاطی میکنی ؟!!!

در ضمن تازه من اون داستانو گذاشتم که خنده رو لبات بیاد نه بری سر کار
خودم که کلی خندیدم باهاش

موفق باشی

حامد چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:36 ب.ظ http://lovingcity.blogsky.com

سلام
ممنون که سر زدی
من شما رو لینک کردم

مصطفی پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:26 ب.ظ http://shishei.blogsky.com

ممنون که به وبلاگم سر زدی . میشه بگی چه طوری تئی وبلاگم عکس بزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد