به به آقا فرهاد سلااااااام خوبی؟ مرگ چطور بود وقتی رسید؟ مطمئنم تجربه ی هر کسی فرق میکنه.. اونجا که امیدی نیست مرگ زیباترین جاییه که میشه بهش فرار کرد..
[ بدون نام ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 01:02 ق.ظ
[ بدون نام ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:02 ق.ظ
بی آرزو چه می کنی ای دوست؟
با مرده ای در درون خویش به ملال سخنی می گویم
به چه می گریی نمیدانم
زمستان ها همه در من است
[ بدون نام ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:11 ق.ظ
مرگ….
هرگز از مرگ نهراسیده ام،
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود.
هراس من – باری- همه از مردن در سرزمینی ست،
که مزد گور کن،
از بهای آزادی آدمی
افزون باشد
[ بدون نام ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:15 ق.ظ
چندان که هیاهوی سبز بهاری دیگر
از فرا سوی هفته ها به گوش آمد،
با برف کهنه
که می رفت
از مرگ
من
سخن گفتم
[ بدون نام ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:16 ق.ظ
من مرگ خوشتن را رازی کردم و
او را
محرم رازی؛
و با او
از مرگ
من
سخن گفتم
[ بدون نام ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:17 ق.ظ
با آخرین پروانه باغ
از مرگ
من
سخن گفتم
[ بدون نام ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:18 ق.ظ
من مرگ خوشتن را
با فصلها در میان نهاده ام و
با فصلی که در می گذشت؛
من مرگ خویشتن را
با برفها در میان نهادم و
با برفی که می نشست؛
با پرنده ها و
با هر پرنده که در برف
در جست و جوی
چینه ئی بود.
با کاریز
و با ماهیان خاموشی...
[ بدون نام ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:19 ق.ظ
من مرگ خویشتن را با دیواری در میان نهادم
که صدای مرا
به جانب من
باز پس نمی فرستاد
چرا که می بایست
تا مرگ خویشتن را
من
نیز
از خود نهان کنم
[ بدون نام ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:32 ق.ظ
مرگ را دیده ام من
در دیدا ری غمناک،من مرگ را به دست
سوده ام
[ بدون نام ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:34 ق.ظ
مرگ
انتظاری خوف انگیز است؛
انتظاری
که بی رحمانه به طول می انجامد
[ بدون نام ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:34 ق.ظ
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک
غمناک،
وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده
[ بدون نام ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:44 ق.ظ
اعترافی طولانیست شب اعترافی طولانیست
فریادی برای رهائیست شب فریادی برای رهائیست
و فریادی برای بند ـــــــــــــــــ خسته شدم بسه واسه امشب
[ بدون نام ]
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:06 ق.ظ
[ بدون نام ]
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:07 ق.ظ
۲۴
[ بدون نام ]
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:08 ق.ظ
۲۵
[ بدون نام ]
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 ساعت 02:08 ق.ظ
۲۶
من علاقه ی خاصی به این عدد دارم
آزاده
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1389 ساعت 10:52 ب.ظ
دلم برای تو برای قاصدک های سرگردان شعرهایت تنگ شده بیا و بمان بمان و هر لحظه با تو بودن را برایم تکرار کن بمان و برای ماندنت تا مگذار ای مهربانترین نوشته ام
اومدی که بمونی مگه نه؟!
آره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلا بگو به تو چه
آره به من چه
ااااا سلام حال شما؟!!!!!!!
اومدی ؟
شما نبودی ما (یعنی من) به وبلاگت سر زده بودیم نبودی
حالا که ۲باره اومدی
خوش آمدی
به منم سر بزن
نوشته هات خوگشله
ندیدم وبلاگت کپی رایت داشته باشه!
ها؟
هان؟
منم درگیرم با خودم
هووم؟
درست است آیا؟!
راستی سلاااااااااام
در خلئی که نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد ترا به دعائی نومیدوار طلب کرده بودم...
امیدوارم همینطوری باز بنویسی..
بنویس
بنویس
به به آقا فرهاد سلااااااام خوبی؟
مرگ چطور بود وقتی رسید؟ مطمئنم تجربه ی هر کسی فرق میکنه.. اونجا که امیدی نیست مرگ زیباترین جاییه که میشه بهش فرار کرد..
بی آرزو چه می کنی ای دوست؟
با مرده ای در درون خویش به ملال سخنی می گویم
به چه می گریی نمیدانم
زمستان ها همه در من است
مرگ….
هرگز از مرگ نهراسیده ام،
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود.
هراس من – باری- همه از مردن در سرزمینی ست،
که مزد گور کن،
از بهای آزادی آدمی
افزون باشد
چندان که هیاهوی سبز بهاری دیگر
از فرا سوی هفته ها به گوش آمد،
با برف کهنه
که می رفت
از مرگ
من
سخن گفتم
من مرگ خوشتن را رازی کردم و
او را
محرم رازی؛
و با او
از مرگ
من
سخن گفتم
با آخرین پروانه باغ
از مرگ
من
سخن گفتم
من مرگ خوشتن را
با فصلها در میان نهاده ام و
با فصلی که در می گذشت؛
من مرگ خویشتن را
با برفها در میان نهادم و
با برفی که می نشست؛
با پرنده ها و
با هر پرنده که در برف
در جست و جوی
چینه ئی بود.
با کاریز
و با ماهیان خاموشی...
من مرگ خویشتن را با دیواری در میان نهادم
که صدای مرا
به جانب من
باز پس نمی فرستاد
چرا که می بایست
تا مرگ خویشتن را
من
نیز
از خود نهان کنم
مرگ را دیده ام من
در دیدا ری غمناک،من مرگ را به دست
سوده ام
مرگ
انتظاری خوف انگیز است؛
انتظاری
که بی رحمانه به طول می انجامد
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک
غمناک،
وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده
اعترافی طولانیست شب اعترافی طولانیست
فریادی برای رهائیست شب فریادی برای رهائیست
و فریادی برای بند
ـــــــــــــــــ
خسته شدم بسه واسه امشب
۲۴
۲۵
۲۶
من علاقه ی خاصی به این عدد دارم
سلام
سال نو مبارک آقا فرهاد
به امید تولدی دیگه
سال نو مبارک
بیا دیگه
کشتی ما رو
http://www.star28.net/penguin_tebe.swf?msg=Delesh Barat Tang Shode
مرا
تو
بی سببی
نیستی
به راستی
صلت کدام قصیده ای
ای غزل ؟
ستاره باران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه ی تاریک ؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی !
کلی وقته ننوشتی باز
با این که نوشته هاتو می تونم بخونم همیشه ولی حالا گاهیم اینجا بنویس...برای تنوع!
قرار بود ۸ بشم ٬شدم ۹
من سراپا گوشم
پس چرا هیچ وقت نیستییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
shayad ghasdet divoone kardane mane?!
begu dg
saramo mikubam b divar
لطفا زووووووووووووووووووود بیا
mishe javab bediiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
inghad fekro khiyal kardam divooneeee shodaaaaaaaaaaam
che etefaghi oftade?
khahesh mikonaaaaaaaaaaaaam
aziyatam nakon
چرا این کارو میکنی
مگه من چی کار کردم!
چرا اذیتم میکنی؟
میشه ابراز وجود کنی؟؟
خستم کردی دیگه
چرا نمیای اینجا
دلم می خواست با یه خودکار قرمز تمام وبلاگتو خط خطی می کردم
خیلیییییییی بدجنسیییییییی
دلم برای تو
برای قاصدک های سرگردان شعرهایت
تنگ شده
بیا و بمان
بمان و هر لحظه با تو بودن را برایم تکرار کن
بمان و برای ماندنت تا مگذار ای مهربانترین نوشته ام
بداحه بود! خوبه به نظرت آیا؟
اینم برای اینکه ۵۰ تا شه