شادی ساده

اینجا هوولر است. 

امشب باران میبارد. دلم گرفته است. 

دلتنگم برای کمی شادی 

بادکنک آبیم را برمیدارم باهم میرویم بیرون ساعت کمی مانده به نیمه شب

روبروی هتل یک پارک است. هیچکس در خیابان نیست 

همه از باران و خیس شدن فرار میکنند 

درآغوش نیمکتی مینشینم 

باران لمسم میکند

اول ارام آرام 

سکوت مرا که میبیند 

شدتش را زیادتر میکند 

باد نوازشم میکند 

موهایم در پیچ و تاب باد میرقصند

ابر به وجد می آید و فریاد عشق سر میدهد 

برق نگاهش همه جا را روشن میکند 

من و بادکنک مست مستیم لبخند میزنیم 

و حالا چه ساده میتوان لبخند زد 

چه ساده شادی را میتوان دعوت کرد.

خدایا از کارت دست نکش

آهنگری بود که پس از گذران جوانی پرشر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند.

سال‌ها با علاقه کار کرد. به دیگران نیکی کرد؛ اما با تمام پرهیزکاری زندگیش چیزی درست به نظر نمی‌آمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر می‌شد!
روزی، دوستی به دیدنش آمده بود. پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت:«واقعاً عجیب است! درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد پرهیزکار بشوی، زندگیت بدتر شده. نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی هیچ چیز بهتر نشده!»

آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی‌فهمید چه بر سر زندگیش آمده است!
اما نمی‌خواست سوال دوستش را بی‌پاسخ بگذارد، کمی فکر کرد و ناگهان پاسخی را که می‌خواست یافت.

این پاسخ آهنگر بود:«در این کارگاه، فولاد خام برایم می‌آورند که باید از آن شمشیر بسازم. می‌دانی چطور این کار را می‌کنم. اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت می‌دهم تا سرخ شود. بعد با بی‌رحمی، سنگین‌ترین پتک را برمی‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم تا این که فولاد شکلی را بگیرد ُ که می‌خواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو می‌کنم. به طوریکه تمام این کارگاه را بخار فرا می‌گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می‌برد. یک بار کافی نیست. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم ...»

آهنگر لحظه‌ای سکوت کرد و سپس ادامه داد:«گاهی فولاد نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش می‌شود. می‌دانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد لذا آن را کنار می‌گذارم.»

آهنگر باز مکث کرد و بعد ادامه داد:«می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته‌ام و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم. انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می‌برد. اما تنها چیزی که می‌خواهم این است: خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو می‌خواهی، به خود بگیرم ...
با هر روشی که می‌پسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده... اما هرگز مرا به میان فولادهای بی‌فایده پرتاب نکن!»

دیدن نعمت ها

سلام آیه ی ۴۰ سوره بقره را دیدید؟ جمله ی اذکروا نعمتی یادکنید نعمتهایم را!  

یک ورق برداشتم و نوشتم نعمتهایی که الان توی زندگیم دارم: 

۱. قلمی که باهاش مینویسم 

۲. کاغذی که روش مینویسم 

۳. کتابهایی که دارم 

۴. لب تابم 

۵. دوربینم 

۶. موبایلم 

۷. مبلمانم 

۸. تختم 

۹.لباسهام....................... 

............... 

۱۰۰ . قاشق و چنگالهام 

. .........................

۲۰۰. فرش هام 

...........................

۳۰۰. لوله کشی آب خونه  

خدایا اینهمه نعمت تازه اینها فقط نعمتهایی که الان جلوی چشممه بعد فکر کردم به نعمتهایی که الان کنارم نیستند ولی توی زندگیم هستند. 

۱.پدر و مادر نازنیم 

۲.خواهر هام 

۳.برادرم  

۴.خواهرزاده هام

۵.دوستام (هدیه، هومن،پژمان،شهروز،خاطره،سورنا،ملی جون.............) 

.........................

۵۰.استادهایی که تا بحال داشتم (مولانا،پال توییچل، لوییز هی، هومن عزیز، دکترکیهان نیاو..........) 

..........................

۶۰. ستاره ها 

۶۱. خورشید 

۶۲. ماه  

..................................

اونقدر نوشتم که نمیدونم چند ساعت گذشت ولی هوا دیگه داشت روشن میشد و من هر چه بیشتر مینوشتم بیشتر متوجه میشدم که شادی درونیم بیشتر میشه از اینکه اینهمه نعمت داشتم و تابحال به این دقت بهشون نگاه نکرده بودم تعجب میکردم. تازه هر نعمتی که مینوشتم کلی عوامل برای بوجود اومدنشون نقش داشتن مثلا مینوشتم لباسهام بعد یاد کسی که برام خریده بودش می افتادم بعد به این فکر میکردم که این لباس از یک مغازه خریداری شده پس نعمت مرکز خرید هم یادم می افتاد بعد به خیاطی که اونو دوخته فکر میکردم. به چرخ خیاطی که باهاش اونو دوخته فکر کردم. بعد سازنده ی چرخ خیاطی(مخترعش،طراحش،فلزات و پلاستیکی که توش بکار رفته،روغنی که بهش میزنند،برقی که باهش کار میکنه، سیمهایی که برق رو بهش میرسونه، سدها و توربینهای تولید برق،آب و باران) 

بعد به پارچه اش فکر میکردم. کارخانه های ریسندگی نخ از پنبه و پشم( کشاورزان تولید کننده پنبه، دامداران تولیدکننده ی پشم، قیچی هایی که باهش پشم و پنبه را چیدن،زمینی که توش پنبه کشت دادن، ادوات کشاورزی، آب و باد و بارون و...) 

همینطوری که فکر میکردم دیدم همه ی هستی باهم در تعامل هستند و بدون اینکه خیلی بهش فکر کنیم همه در یک وحدت به سر میبریم. با اینکه برای خودمون من مشخص کردیم ولی توی اون من بازهم همه نقش دارند.  

ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری.  

خدایا متشکرم که در کلامت اینقدر دقیق به چیزیهایی که ما لازم داریم اشاره میکنی آری اگر ما نعمتهایمان را ببینیم دیگر نداشته هایمان را اینقدر بزرگ نمیبینیم و وقتی به داشته هایمان فکر میکنیم و شادی مارا میبینی باز بیشتر به ما نعمت میدهی. 

از استاد عزیزم متشکرم که با مقالات و آموزشهاییکه در زمینه ی شکر گزاری به ما ارائه داد در نوع نگاه ما به زندگی بسیار موثر بود امیدوارم خداوند به ایشان خیر و برکت روزافزون عطا کند. 

از شما دوستانی که به من سر زدید و این نوشته را خواندید خواهش میکنم ساعتی را برای خودتان وقت بگذارید و نعمتهایتان را ببینید و بنویسید تا حس شادی و لذت را بیشتر درک کنید.

درختان

بسم الله الرحمن الرحیم. سلام متشکرم که وقت گذاشته و این مطلب را میخوانید.نکته ای را که میخواهم بنویسم شاید خیلی ساده باشد ولی مرا به حیرت واداشت.امروز داشتم به درختان نگاه میکردم.نکته ی به ذهنم رسید روی کره ی زمین همه چیزهایی که خداوند آفریده تحت تاثیر جاذبه ی زمین قرار دارد و همه چیز به سمت پایین کشیده میشود ولی درختان برخلاف جاذبه عمل میکنند و به سمت بالا خودشان را رشد میدهند.برایم جالب بود پس اگر ما هم بخواهیم رشد کنیم باید برخلاف جاذبه های نفسانی عمل کنیم. درخت از زمین تمام چیزهایی که میخواهد میگیرد و قد میکشد و به سمت بالا میرود. ما هم اگر بخواهیم باید از مادیات و چیزهایی که خداوند برایمان آفریده استفاده کنیم تا به تعالی برسیم و نباید به جاذبه ها بچسبیم وگرنه در همان سطح خواهیم ماند و رشد و تعالی درکار نیست. ازخداوند متشکرم که تمثیل همه ی چیزهایی که ما برای رشد نیاز داریم در زمین آفریده و در همه ی آنها نشانه ای برای ما قرار داده است.

الله شکور

سلام وقت بخیر.تا بحال شنیدید که خداوند شاکر؟ شاید شما هم مثل من فکر کردید که خدا کی شکر میکنه و از کی تشکر میکنه؟ از اونجایی که فکر کردم در کتاب مرجع یعنی قرآن حتما جوابی برای سوالم پیدا میکنم نگاهی به قرآن انداختم. 

کلماتی با ریشه ی شکر ۷۵بار در کلام خداوند آمده است. از بین این ۷۵بار تکرار، ۶ بار به مواردی اشاره شده که خداوند شاکر است. 

دو بار کلمه ی شاکراً که هر دوبار با کلمه ی علیم همراه است.  

و ۴بار کلمه ی شکورٌ برای خداوند بکار رفته که ۳بار کلمه شکورٌ با غفورٌ آمده.  

چه جالب! وقتی ما به سمت خداوند برای مغفرت میرویم خدا شکر میکند. بازگشت انسانها برای طلب مغفرت، تا به این حد مهم است؟! شکری از روی علم و آگاهیست. خدای علیم خدایی که همه ی علم ها نزد اوست.

خداوند خالق همه ی ما وقتی میبینه که ما به سمت او میرویم وازش میخواهیم که ما را ببخشه اونقدر خوشحال میشه که شکر میکنه. 

وقتی ما از راه اشتباه بر میگردیم. وقتی به سمت او بر میگردیم.  

شکورٌ در یک جای دیگر با حلیم آمده در این آیه اشاره به زمانی است که قرض نیکو میدهیم و بازهم طلب مغفرت می کنیم.   

 چقدر انسان برای خدا مهمه و چقدر اینکه از راه درست منحرف نشه مهمه. امیدوارم که ما هم به ارزش خودمان پی برده باشیم و خودمان را در مسیر درست و سالم حفظ کنیم.