یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

برای هستی‌ام تنها نشانه رو به خاموشیست....

برای هستی ام تنها نشانه نیز رو به خاموشیست ، براى بودنم یاد تو چه مرگ مصیبت باریست ، دستهاى ریا چه لرزان بر هواى بودن تو ، نفسهاى خسته تاب باز آمدن ندارند ، واژه هاى غریب هراس انگیز و قلب هایى که دیگر نمى خواهند بتپند ، تمام خستگی راه هاى نرفته بر دوش مسافر ، مسافر فریاد را آغازی باش ، اشک هاى مرا نشویید ، من تنها ترین مسافر این جنگلم ، با بادهای برهنه پیوند دارم ،با نفس هاى کودکان ، با تمامى شما که می دانید و من که نمى دانم ، بر پوست یخ زده از سرماى درون گرمایى باشید ، بر مصیبت زده ى روزهاى رفته ، بر من , مى خواهم بروم رو به روزهاى نیامده , با دردى عمیق در استخوانم و چشمانى حیرت زده از ندیدنت و‌ آن التماس درد آور...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد