یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

در انتهای خداحافظی‌هایمان!

در احمقانه ترین تکرار زندگی ، تلاش برای نگریستن چه سهل چه سنگین برسنگینی جسمم ، چه زیبا و چه لبند چه آرام و چه رسوا فریادی دیگر آغاز می شود ، من را همه آبهای دریا پس زده اند ، در تنهایی ای غریب ، در کنج اتاقی باریک ، در زیر زمین خانه کودکی ، دستها ی بسته ام را جا گذاشتم ، نفسهای خسته ، پاهای شکسته و عزم رفتن ! ، با من از شبها با تو سخن مگویید ، بر تاریکی من خبرخاموشی چراغ ها ندهید ، کاش می توانستم غریبانه ، مانند تمامی مانده بر راهها ، در گذشتن از این کوچه بگریم ، احساس عریان تنهایی ، شلاق بی رحم بغضهای نشکفته ، و دردی دیگر باز هم بی درمان ، این کولی تنها درسفر ، این آواز بی نوای خاموشی از شکستنی دوباره می خواند از مادران تو برهنه در آتش ، از چشم های من شکسته در دیروز ، می خواهد از خنده هایت برایت آوازی بخواند ، این زاده در میان اشک ، هجوم باد های بی دلیل ، رفت و آمدهای بی انتها در انتهای خدا حافظی هایمان ، و باز باید خداحافظی دیگری ، خداحافظ همه احساس غریب امروز ، خداحافظ شهوت های دیروز ، خداحافظ کودک بی گناه فردا...
نظرات 1 + ارسال نظر
منصوره یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:19 ب.ظ http://fasleno.blogsky.com

Some people come into our lives and quickly go. Some stay for a while, leave footprints on our hearts, and we are never, ever the same. ~Flavia Weedn, Forever

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد