یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

خدایا ببین منو...میبینی...؟

خدایا می‌خوام بهت پناه بیارم..یه بار دیگه..یه بار دیگه..شاید آخرین بار....بذار با خودم روراست باشم..بعضی وقتا فکر می‌کنم ..نه دیگه ایندفعه مثه دفعه‌های قبل نیست...ولی واقعیت اینه که اگه قرار مثل دفعه‌های قبل نباشه...حداقل باید چیزی که یاد گرفته باشم اینه که دیگه دروغ نباشه..اما بدون دروغم هیچی درست نشد هیچ‌وقت...هر وقت که خواستم که راست باشم یه تیکه از وجودمو کندی...آخه مگه میشه بدون دروغ زندگی کرد..؟!..........من هنوزم یه دروغ ‌گوام.....

خم شده بودی و منو نگاه می‌کردی..زیادی خم شده بودی..گاه گاهی می‌ترسیدم این‌طور که خم شدی ..نیفتی....ولی چشاتو تنگ‌تر کرده بودی تا بهتر ببینی چشمات قرمز نبود..حتی یه‌جورایی شیطنت تو چشمات موج می‌زد تورو که نگاه می‌کردم آروم میشدم...کاش از پیشم نمی‌رفتی...من مقصر بودم خدا...؟... 

نظرات 17 + ارسال نظر
..... جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:48 ب.ظ http://jigmalami.blogsky.com

hum?!

hum ....chie?divune nadidi mage

هادی جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:01 ب.ظ http://nabina.blogsky.com

مگه دوست نداری با خدا باشی . هر وقت که راست میگی تکه ای از وجودت رو خدا واسه این میکنه اونو تو بهشت میذاره تا اینو بدونی که قسمتی از وجودت تو بهشت جا داره.
هر وقت بخوای خدا آغوشش بازه تا تو رو بغل کنه

نگار جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:04 ب.ظ http://jootii.blogsky.com

خب خیلی خوشحالم که بالاخره سر عقل اومدی و توبه کردی. . .
امیدوارم از حسادت هم دست برداشته باشی و به من حسودیت نشه

لیلی شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:24 ق.ظ http://http://www.leilaaliakbari.blogsky.com/?PostID=57

ازم سوالی داشتی توی وبلاگم.برام اف بذار تا جوابتو بدم

آزاده شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:19 ب.ظ http://callmyname.blogsky.com

بذار تیکه تیکه شه وجودی که از دروغه چون چون دیگه حتما باید همه چیزو گفت..................

سارا شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:12 ب.ظ http://www.randeshode.blogsky.com

سلام
من اگه این جوری بگم فکر نمی کنی قاطیم؟
به نظر من خدای نیست
نه به خاط اینکه عصبانیم ازش.نه!اصلا!
می دونی!به نظر بشر همیشه یه نیاز داشته مثل همه ی نیازای دیگش . مثل غذا ،خواب،دوست ،محبت و ...
خدا هم یکی از اون نیازا بوده که شدیدا بهش نیاز داشته .چون ذاتا عاشق جاودانگیه .پس اولش شروع کرد به پرستش از چیزای سطحی تر .مثل سنگ و چوب و ...
ولی با پیشرفت علمش فهمید که اینا ناتوانن
پس تا تونست خداشو دور دور دورتر و دستنیافتنی تر کرد تا حتی خودشم نتونه از ش خورده بگیره
این قران هم هیلی چیزای قشنگ توشه ولی پرم هست از اشکال
من اصلا عصبانی و رم کرده نیستم
فقط با منطق و بدون هیچ تعصبی به نظریه ها ی مختلف خودم فکر کردم
این منم
خودت باید حافظ خودت باشی نه یه خدایی که معلوم نیست هست یا نه!اگه باشه خب منم خوش حال می شم...
حالا ایین منم
اگه قابل بدونی منم جز رفیقاتم
خیلی خوشحالم کردی با اومدنت و نظر کوتاه و صمیمیت
بعدا بیشتر می خونمت
الان فقط پست آخرتو خوندم.بازم سر می زنم

هادی شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:40 ب.ظ http://nabina.blogsky.com

سلام
۱نگاه به وبلاگم بنداز در مورد حرفی که زدی چیزی نوشتم که دوست دارم بخونیش

نهال شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:42 ب.ظ http://ma2nafar.blogsky.com

اون همسر من نبود دوست من!
اون خواستگار من بود که ۷ سال نذاشت من با کسی دیگه ازدواج کنم و بعدش شدید ترین نارو ها رو یعنی تا اونجا که فکرشو هم نمی کنی بهم زد،آخرش هم فرار کرد و رفت!!!

نگار شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:50 ب.ظ http://jootii.blogsky.com

وای تو رو خدا ؟!!!
آرزوهات برآورده میشن؟؟؟
میشه واسه من هم آرزو کنی؟؟؟
یه شوهر خوشگل و قد بلند و خوش پوشو پولدار و خانواده دار و خوش اخلاق و کلا همه چی خوب
اها پوستشم سبزه روشن یا همون گندمی خودمون باشه سفید نمیخواماااااا موقع ارزو کردن لطفا حواستو جمع کن ببینم چی کار می کنی!!!

سارا یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:22 ق.ظ http://www.randeshode.blogsky.com

سلام
خوشحالم کردی که جواب دادی
ولی خب گفتم
به نظر من این نیاز یه آدمه که یه شکل خاص به خودش می گیره
تو هم اون نیازو ریختی تو قالب خدا
من نریختم
همین
ارزشها برای من هم مهمن
پس هر دو حرف تا حدودی یکی اند ولی نوع گفتار و دلیل اعتقاد بهشون متفاوته

هادی یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:04 ق.ظ http://nabina.blogsky.com

لینک تون رو گذاشتم تو وبلاگم :ی مگه اینو نمی خواستی!!

نگار یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:23 ب.ظ http://jootii.blogsky.com



می بینم که تو این شبهای عزیز امام تو دلت انداخته که دعای دوجانبه بکنی هم زن گیر تو بیاد و هم من بی شوهر نمو نم

خواهر نگار یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:11 ب.ظ http://www.bichareh-man.blogfa.com

چرا منو قاطی می کنید
شما دوتا ترشیدید .... من هنوز زیاد جا دارم
راستی یکم پپسی واسه خودت باز می کردی ... 1000 تا خاطر خواه .... یعنی 1000 نفر که پیشنهاد دادی بهت جواب رد دادن
راستی مطمعن باش نگار کم نمی یاره
شما نگران خودت باش

الهام تنها دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:01 ق.ظ http://yasesepidemahboob.blogfa.com

همه ی وبلاگت رو خوندم دلم عجیب درد گرفت حسی که مدت هاست باهاش کلنجار میرم یهو فوران کرد (فکر میکنم تاثیر فیلم قصه ی دلها باشه)
وجود دلارا رو مثل خواهر حس کردم منو اون هم سنیم تصورش هم سخته که اگه جاش بودم چیکار میکردم من از مرگ میترسم
از اینکه دیگه کسی رو نبینم خوانواده ام رو عزیزانم رو این خیلی دردناکه
امیدوارم که شامل عفو بشه و یا پسره به جرمش اعتراف کنه هر چند پسره هم خیلی بچه ست امیدوارم هر چی صلاحه همون بشه
هر چی خدا می خواد
ممنون از اینکه به من سر زدی و نظر دادی حر فهای توی وبلاگت شاید 10 درصد منو توکاری که میخواستم بکنم مردد کرد
همیشه موفق باشی و مثل فرهاد من گریز پا و نامهربون نباشی!!!
بای

نگار دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:10 ق.ظ http://jootii.blogsky.com

سلام
نه فرهاد جان نه اشتباه نکن آیدا ظرفیتش خیلی بالاست اینارم با خنده نوشت

راحت باش هر چی بگی آیدا یه جواب تو آستینش داره واست غصه ی اونجا رو نخور

رها چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:34 ب.ظ

من خیلی خسته ام .خیلی کاش میشد همه چیز همین جا تموم بشه کاش میمردم کاش خدا دل منم میدید.اصلا نمیخوام دل منو ببینه کاش همین جا تمومش میکرد منم میبرد تا باهاش حرف میزدم و توی بغلش زار میزدم

فاطمه یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:02 ب.ظ

نا امید نباش ،،،،،،،،،،،،،،

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد