یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

رخنه‌های خالی وجودم....

 

خسته از تمامی پنجره‌ها...

خسته از شلاق بی‌رحمی...

دیگر بار لب گشودن تا سخنی بیابم و بگویمش....

اما غمی یافتم در سکوت همه لبها...

خواستم نگاهی بکنم و پنجره‌ای یافتم که کودکان زندگی با سنگهای بهار آن را شکسته بودند...

من طمع بر آسمان بستم و جسمی یافتم که پا بر زمین گذاشته بود...

کاش نمی‌گفتمش ٬ تمام آنچه را که گفته بودم تا اینگونه نپیچد کلاف احساسش در رخنه‌های خالی وجودم ...

تا تنها مرگ٬ این آخرین آشنای شعرِ زندگی را از بر کند...

نظرات 7 + ارسال نظر
. . . شنبه 8 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:20 ب.ظ http://jootii.blogsky.com

من فهمیدم که در مورد تو اشتباه می کردم

اوه..خوب باشه ...تصورات خودمم راجع به خودم هرروز عوض میشه حالا بقیه که....حالا امیدوارم تصورت خیلی بد نشده باشه...البته من نمی‌دونم چرا عوض شده ...ولی هرچی هست من به آزادی عقیده معتقدم ..هر چی دوس داری می‌تونی متصور شی...

[ بدون نام ] شنبه 8 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:57 ب.ظ

اول اول بگم می بینم که دکوراسیون عوض میکنی.. کمال همنشین در تو اثر کرد یا اینکه میخوای باهام رقابت کنی
.
سلام.. این عکس تخمه مرغه
.
هر لحظه در پی آن باش که چیزی تازه بیای ، زندگی پر از تازگیه ... لابه لای خاکستر دیروز دنبال سرابمون نگردیم..
.
راستی ما باید اعصابمونو بشناسیم تا نریزه بهم .. اصلا اون چیه که می ریزه بهم؟ راستی من در اینکه خونوادت بهت میگن سیگار نکش چیزی جز دل سوزوندن ندیدم.. میدونی چیه فرهاد، خیلی وقتا دیگران بلد نیستن اونجور که ما میخوایم دوستمون داشته باشن اما ما که میدونیم از سره دوس داشتنه ، پس به اعصابت بگو واسه چی بهم میریزه؟

نه دیگه حس رقابت...حسادت ..همه عوامل دست به دست هم دادن من دکور عوض کنم...!..
.
سلام..دستت درد نکنه..عکس به این خفنی کجاش آخه به تخم مرغ می‌خوره..؟!!
.
.
نه بابا خودمم می‌دونم ..یه وقتایی آدم قاطی می‌کنه یه چی میگه که نباید..
.
اعصابم چرا بهم می‌ریزی..؟!

کاظم یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:31 ب.ظ http://lonlyviolon.blogsky.com

سلام
فرهادی و بیداد می کنی
نمی دانم چرا غمگینی اما فریاد داری و پرواز می طلبی اما بالهایت خیس شده است !
و یا توان آن نداری که رها کنی زمینی را که پا در آن داری
و طمعی که به آسمان داری زیباست چون ما آنچه نداریم را می جوییم
آما می دانم که دلی آسمانی داری
و این أشنای دیرینه زندگی همان زندگیست و مرگ معنی ندارد وقتی زندگی نباشد

آره ...فرهادم و بیداد می‌کنم....

آئورا یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:54 ب.ظ http://samfunitarik.blogfa.com

کاش نمی‌گفتمش ٬ تمام آنچه را که گفته بودم تا اینگونه نپیچد کلاف احساسش در رخنه‌های خالی وجودم
کاش کاش کاش کاش کاش کاش کاش هزارتا کاش نمی‌گفتم

به کی نمی‌گفتی؟!!هان ؟....
هزار بار بیام گوشتو بپیچونم؟!

بادام تلخ دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:51 ق.ظ http://white-black.blogsky.com/

سلام
نمیدونم؟
خیلی سعی کردم چیزی بنویسم که محافظه کارانه باشه و مخالفت منو با تفکر پشت این نوشته لو نده ولی خوب نشد!
ولی هنوز دوستیم ااااا فقط اینبار مثل تو فکر نمیکنم!!!

خوب اشکال نداره ما معمولا تفاهم نظری نداریم اما خوب دلیل نمیشه که دوست نباشیم ...بعضی وقتا چالش تو عقاید لازمه...

کرگین سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:30 ق.ظ http://kagin.blogsky.com

هم زیبا تجسم میکنی و هم زیبا مینویسی
آفرین

نظر لطف شماست دوست عزیز...

منصوره سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:24 ب.ظ http://fasleno.blogsky.com

اولا که خیلـــــی قشنگ بود..حالا بی طرفانه باید قضاوت کرد!!

بعدش هم کسی که اینجا داره صحبت می کنه ظاهرا که پشیمونه..نمی دونم....ولی میگن که نباید از چیزی پشیمون بود...من خودمم یه جورایی اعتقاد دارم که هرچیزی که برامون پیش اومده سیر طبیعی زندگیمونه...البته این به معنای جبرگرایی نیست اصلا..یه کمی پیچیده تر از ایناست!

بالاخره من موفق شدم نظر بدم!!!

مرسی که بی‌طرفانه قضاوت می‌کنی.!!..آسونه گفتن اینکه نباید پشیمونی در کار باشه ولی خوب در عمل...
خوشبحالت بالاخره موفق شدی..!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد