یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

چقد خوبه بعضی وقتا ایستاد و نگاه کرد...

فکر کنم هممون یه روزایی پیش اومده که به مرگ و چیزایی که قرار برامون پیش بیاد بیشتر از روزای دیگه فکر کردیم،من داشتم کتاب یوزپلگانی که با من دویده اند بیژن نجدی و میخوندم که صفحه اولش وصیتنامش بود بعد من با خودم فکر کردم که اگه من فردا روزی ازدواج  کنم پس فردا روزی بچه‌دار شم و پسون فردا روزی بمیرم....چی دارم که واسه بچه‌هام و بقیه تو وصیت‌نامم بنویسم؟!...من خیلی وصیت‌نامشو دوست دارم شما هم دوست داشتید بقیه‌شو تو ادامه‌ مطلب بخونید:

 

نیمی از سنگها ،صخره‌ها ،کوهستان را گذاشته‌ام با دره‌هایش، پیاله‌های شیر به خاطر پسرم

نیم دیگر کوهستان ، وقف باران است.

دریایی آبی و آرام را با فانوس روشن دریایی می‌بخشم به همسرم.

شبهای دریا را بی‌آرام ، بی‌آبی با دلشوره‌های فانوس دریایی به دوستان دور دوران سربازی که حالا پیر شده‌اند.

رودخانه که می‌گذرد زیر پل مال تو دختر پوست کشیده‌ی من بر استخوان بلور که آب پیراهنت شود تمام تابستان...

هر مزرعه و درخت کِشتزار و علف را به کویر بدهید ، ششدانگ به دانه‌های شن ، زیر آفتاب از صدای سه‌تار من سبز سبز پاره‌های موسیقی که ریخته‌ام در شیشه‌های گلاب و گذاشته‌ام روی رف یک سهم  به مثنوی مولانا دو سهم به نی بدهید و می‌بخشم به پرندگان رنگها ، کاشیها ، گنبدها

به یوزپلنگانی که با من دویده‌اند غار و غندیل‌های آهک و تنهایی و بوی باغچه را به فصل‌هایی که می‌آیند بعد از من.....

نظرات 24 + ارسال نظر
نسرین دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:56 ب.ظ http://www.jonquil.blogsky.com

چرا این همه غم امیدوارم به زودی خدای بزرگ با توانایی کن فیکونی که داره به طور اعجاب آمیزی خوشحالت کنه

wow!..مرسی...بعیده البته...

[ بدون نام ] دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:11 ب.ظ

دوست عزیز :
یا من یا مرگ یا ۲ تاش = زندگی
به دنبال وحدت و رسیدن به قدرت کلمه ، بر آن شدیم تا وبلاگی بسازیم که اهالی ادب دوست
در آن سهیم باشند . و در پی این قدم ، از تمامی اهالی ادب دوست دعوت می شود در این وبلاگ عضو شوند . عضو شدن هم به این طریق می باشد که شما در صورت تمایل به عضویت در این وبلاگ ، ایمیل خود را در وبلاگ زیر و در بخش نظرات وبلاگ می نویسید و ما هم دعوتنامه ی اصلی را برای شما می فرستیم و شما می توانید ، نوشتن در وبلاگ را شروع کنید .

قوانین
________

1 . در آخر هر مطلب باید امضا شود ، یعنی اگر برای خود ، نام خود و یا اگر برای دیگران می می باشد نام همان نویسنده را بنویسید .
2 . قانون کپی رایت باید رعایت شود .
3 . نوشتن مطالب غیر اخلاقی منع می باشد .
4 . در صورت عدم رعایت موارد ذکر شده نویسنده حذف می شود .
www.mohakeme.blogsky.com

Thanks , Joseph k

joseph k دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:27 ب.ظ http://www.mohakeme.blogsky.com

دوست عزیز :
دعوت نامه برای شما دوست گرامی ارسال شد .

قوانین
________

1 . در آخر هر مطلب باید امضا شود ، یعنی اگر برای خود ، نام خود و یا اگر برای دیگران می می باشد نام همان نویسنده را بنویسید .
2 . قانون کپی رایت باید رعایت شود .
3 . نوشتن مطالب غیر اخلاقی منع می باشد .
4 . در صورت عدم رعایت موارد ذکر شده نویسنده حذف می شود .
www.mohakeme.blogsky.com

Thanks , Joseph k

چوب شور دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:50 ب.ظ http://nabze-maghz.blogsky.com

چقدر قشنگ بود
جای بسی تامل داره

آره واقعا منو که بدجور به فکر واداشت...

منصوره دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:34 ب.ظ http://fasleno.blogsky.com

من که این روزا خیلی بهش فکر می کنم..و با این وجود هیچیم ندارم که بنویسم..
آخرشم نتونستم این وصیت نامه رو بخونم..
تازه می خواستم برای شعر قبلی ام نظر بدم اونم load نمیشه..ولی خب شاید نباید دیگه چون یه کمی سیاسی بودشعره..!!


از همه مهم تر اینکه من نبودم اینجا خیلی خیلی قشنگ شده..مبارک باشه!

به امید اینکه منم بتونم اینجا رو کامل ببینم مثل قبل!

عجب...!!به ما که رسید آسمون تپید صفحه لود نمیشه!!!!.....عجبه‌ها نتم با من مشکل داره..!!

صدفی سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:07 ب.ظ http://www.saclafi.persianblog.ir

من فهمیدم ناراحتی

بگذریم از همه دنیا
سهممون باشه یه رویا
بگذریم از کاخ و کوخش
دلمون خوش باشه بی جا
بگذریم اگه نداریم
اگه شادی کم میاریم
بگذریم از ناز و سازش
قانع باشیم به نیازش
بگذریم عاشقی بد نیست
دله که عشقو بلد نیست
بگذریم از تیره دیدن
قصه شبو شنیدن
بگذریم تا بگذرونه
تو دلت بخواد می تونه
بگذریم دنیا دو روزه
می گذره دلت می سوزه

دارم سعی می‌کنم بگذرم...اما بعضی وقتا گذشتن خیلی سخته...

کاوه سالارمند سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:10 ب.ظ http://salarmand.blogsky.com

درود
وبلاگ اندیشه نو بروز شد.عنوان پست: یک تراژدی اجتماعی

لی لی سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:14 ب.ظ http://liliana.blogsky.com

سلام
وصیت نامه جالبی بود

سلام ...حتما بهش میگم از وصیت‌نامش خوشت اومده..!

منصوره سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:33 ب.ظ http://fasleno.blogsky.com

wowww خیلی زیبا بود...ولی خب میشه اینا رو زمان زندگیم بخشید..نه؟ شایدم برای همینه من هیچی ندارم بنویسم چون یادگاری دادن..اونم چنین چیزای همیشگی و زیبا و دوست داشتنی ای تو زندگی به نظرم بهتره..خب چون بعدشم برای آدما می مونه...و فانوس دریایی...همیشه فانوس دریایی و دوست داشتم شاید بیشتر از زمانی که رمان وولف و خوندم..شایدم قبلش..

راستی چرا قالبت عوض شده؟؟اون خیلی قشنگ بود..

شاد باشی همیشه!

آره ...زمان زندگیم میشه..خوب مشکل همینه که نه زمان زندگی نه زمان مرگ من حداقل نمی‌تونم همچین چیزی بنویسم چون واقعا همچین آدمی نیستم...بچم هر هر میاد بهم می‌خنده میگه‌:بابام که زنده بود تعطیل بود زمان مرگشم آدم نشد..!..اما اون بچش بهش افتخار خواهد کرد حتما...
آخه مشکل داشت دوست عزیز ..قالباش اونایی که من خوشم اومد حداقل مشکل داشتن ..خوب لود نمیشن..
شما هم شاد باشی همیشه...

شیدا سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:16 ب.ظ http://rozehsiah.blogsky.com

سلام غصه نخور ساده کردن همون مشتق گرفتنه ُ ولی تسلیم شدن ِ نه ولی اگر اشتباهاتت را جبران کنی و بخوای از نو شروع کنی میشه انتگرال ما اینقدر جذر گرفتیم تا یاد گرفتیم غصه نخور یاد می گیری موفق باشی

بعیده باور کن..!!آخه من ریاضیم خیلی ضعیفه!...

بادام تلخ چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:21 ب.ظ http://white-black.blogsky.com/

اولا خدا نکنه کهپسفردا بخوای وصیت نامه بنویسی
ثانیا اگه قرار به وصیت نامه نوشن باشه خوب یه پنجاه سالی وقت داری که زور بزنی و چیزایی رو که فکر میکنی برات مهمن که به ارث بزاری رو بدست بیاری که اون روز شرمنده اهل و عیال نشی
D:

نه بابا خدارو چه دیدی...شاید فردا افتادم مردم...اونوقت چی..؟!

محمد چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:36 ب.ظ http://abc.blogsky.com

سلام دوست عزیز...ایشالا که حالت خوبه؟...ممنونم که سر زدی به وبلاگم و همینطور ممنونم که نظر دادی و بازم بیشتر ازت ممنونم که نظرت انتقادی بود...این که این جمله ها به شما تنها چیزی که نداده حسه فکر کردن بود منم نمیدونم که مشکل از کجا بوده... من جمله هایی که می زارم توی وبلاگم رو خودم ازشون خیلی چیزا یاد گرفتم و البته نتایج خیلی جالبی هم ازشون گرفتم... البته باز هم می گم که نمی دونم چرا به شما حس فکر کردن نداده و البته به نظر من مشکل نه از شماست و نه از جمله ها....شاید مشکل این باشه که خیلی سطحی به جمله ها نگاه کردی و شایدم اونقدر رشد کردی که این جمله ها برات ییش پا افتاده هستن و البته ممکن هم هست که به متون ادبی درست مثل همین وصیت نامه خیلی جالبی که گذاشتی روی وبت علاقه مندی و طبعت با جمله هایی که من می زارمشون روی وبم سازگار نیست... به هر حال من فقط اینو می دونم که نه جمله هایی که من می زارمشون روی وبم مشکلی دارن(چون همشون از آیات قران و بزرگان تاثیر گزار روی تاریخ هستش) و نه شما مشکلی داری... به نظر من مشکل فقط نوع دیدگاهمون و همینطور سلیقمون هستش... در ضمن وصیت نامه زیبایی بود.. واقعا لذت بردم..ممنونم که زحمت کشیدی و این وصیت نامه جالب رو روی وبت گذاشتی... بازم به من سر بزن... بی صبرانه منتظر انتقادهای سازندت هستم...
شاد و سر بلند و پیروز باشی... خدانگهدار

مرسی ....حق با شماست.شایدم به خاطره اینه که یجورایی من نتونستم این جمله‌هارو تو زندگیم به‌کار ببرم..حنما بهتون سر خواهم زد و حتما بیشتر و عمیق‌تر به جمله‌ها فکر خواهم کرد..

میلتا پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:46 ق.ظ http://miletta.blogfa.com/

سلام

خیلی قشنگ بود

زندگی کردن صبر می خواد و ترک کردن اون شجاعت !
شجاعت گذاشتن و رفتن

و این وصیتنامه روح آرومی داره

سلام.
.
دقیقا ..
منم آرزومه موقع مردن انقد روحم آروم باشه..
البته آرزو بر جوانان عیب نیست!

بادام تلخ پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:57 ق.ظ

بله عزیز دلم مبارزه بری شرف یا آزادی خیلیهم مقدسه ولی یه نگاه بنداز به تاریخ، ند تا جنگ با این دلیل هست و چند تا در مقابل ش متاسفانه!

آره خوب متاسفانه خیلی کم بوده...اما خوب باز بوده..این خودش جای امیدواری داره...و اینکه خوب شاید به خاطر اینه که دنیا همیشه پره احمق و دنیا پر از ترسو...آدما معمولا یا نمی‌بینن چی داره بسرشون میاد یا میبینن اما میترسن که تعلقاتشون به خطر بیفته پس سعی می‌کنن چشاشونو ببندنو نبینن خیلی چیزارو....شاید منم یکی ازون ترسوها..

روشن ترین فانوس پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:43 ق.ظ http://nooore-beheshti.blogfa.com

سلام

از وقتی نشستم سر کامپیوتر بلاگ شما رو صفحه س

و از همون موقع هر از گاهی نگاهی میندازم

که ببینم چی میتونم کامنت بذارم !

اگه اجازه بدید فقط اینو میگم که خیلی وقتا

نمیشه حس لذت بردن از چیزی رو بیان کرد

دقیقا مثه الان که نمیدونم لذت حاصله ! از خوندن

این نوشته رو بیان کنم

...

خیلی خوبه که بعضی وقتا ایستاد و نگاه کرد..

...

من شکل مرگ رو مثه این عکسی که شما

گذاشتید نمی بینم ...

( به قول دوستم در این مورد زیادی امیدوارم ! !)

...

بیشتر به این فکر کنید که از نظر روحی و فکری

بچه ها ! رو آزاد و رها تربیت کنید

تا همیشه از به یاد آوردن کسی که رهایی رو

بهشون ! ( یا بهش ؟! ) یاد داده احساس آرامش

کنن و با هیچ چیز دیگه ای عوض نکنن

و به نظر من این عظیم ترین سرمایه ایه که میتونه باشه

موفق باشید و کامروا

در پنا خدا



ازون موقعی که این پست و گذاشتم هر کی یه نظری داده و نظرات همرو خوب روش فکر می‌کنم ...اکثرا خوبن و زیبا اما یه مقداری سخت...اما خوب هیچ چیز خوبی آسون بدست نمیاد...
.
از عقیدت و حرفت ممنونم ...بهم کمک می‌کنه همه این نظرات که خودمو بهتر پیدا کنم...

خسرو پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:53 ب.ظ http://www.tajrobeyebodan.blogfa.com/

اینجا شکلاش یه جوریه،نه؟
خوب اگه قرار باشه حرفی برات داشته باشم اینه.
زندگی یه خواب پریشونه،یه هزیونه،پاشو،دستی به سر و روت بکش،آبی به صورتت بزن.چشاتو بشور،به قول سهراب یه جور دیگه ببین.
به بچگی هات نگاه کن.ادراک ما یه مسافره،ما جز ادراکی که دائما در تغییره،نیستیم.دلخواه تر تغییر کن.زندگی میتونه یه سفر باشه،سفر از اونچه هست تا اونچه باید باشه،تصور کن همه توی استخر آبیم.هیچ کس در آب تر نیست.هیچ کس از آب بیرون تر نیست.اما توهم ما بر این هست که آب باید یه جائی قایم شده باشه و ما در جستجوی آبیم.زندگی یه طنز احمقانه است.شاید هم یه تراژدی وحشتناک.این ادراک ما هست که اون رو طنز یا تراژدی میکنه.یکی میخنده،یگی گریه می کنه،یه وقت زندگی چنان به کام هست که به بودن خود می بالیم و میخوایم که همه رو تو جشن زیبامون شریک کنیم.و یه وقت زندگی جز جهنم نیست.و ما محصول زشت تصادفی احمقانه.
زندگی هیچ کدوم از اینها نیست و همه اینها هست.
زندگی یه پازل بزرگه که برای چیدنش مجبوریم از همه هوش خودمون استفاده کنیم.و چطور توصیف کنم وجد لحظه ای رو که پازل چیده شد اونم بعد کلی تلاش بیهوده ما!!همه تلاش ما برای چیدن پازل بیهوده است.اما ما مجبوریم این بیهوده رو تمام و کمال نقش بزنیم؛گرچه وصالش نه بکوشش دهند آنقدر ای دل که توانی بکوش!!؛
تغییر دیگران ممکن نیست.تاریخ اینو ثابت کرد.نمیشه به درخت پرتقال حکم کرد که ما نارنج ازت میخوایم.طبیعت بی هیچ تلاشی معجزه های محال رو نقش میزنه،راز بقا رو نگاه کن.اما انسان برای رسیدن به این بی تلاشی ناگزیر هزاران هزار تلاش احمقانه است.همه علم زندگی در نهایت میخواد ما رو به طبیعی بودن،عادی بودن هدایت کنه،چیزی که حیوانات بی علم هستن.چیزی که همه ما روزی بودیم.چه کسی کودک زیبائی نبود؟ما گمراه هدایتگرانمون هستیم.هدایت گران احمقی که جز حماقت و ادعا هیچ ندارن.
پس تا حد ممکن از دخالت در دیگران به هر عنوان پرهیز کن و اجازه دخالت دیگران رو هم به هر شکلی به خودت نده،فردیت له شده خودت رو دریاب.هر چه بیشتر خودت باش.نه خوب و نه بد.بی هیچ تعریفی زندگی رو تجربه کن.حداقل برای لحظه هائی میتونی بی تعریف های تحمیلی زندگی رو تجربه کنی.یه شاهد زیبا در درونت نشسته که هیچ آلودگی نمیتونه آلودش کنه،هیچ بمب اتمی نمی تونه نابودش کنه،یه حضور ناب که جاودانه هست.در واقع همه ما همون حضور ناب جاویدان هستیم.همه ما سوای نقش های زشت و زیبائی که در سطح می زنیم در عمق یگانه ایم.بی هیچ گزندی از اتفاقات سطح.زندگی یه خواب و رویاست.کابوس و رویائی که تماما واقعیه!چه کسی وقتی در حال دیدن رویا و کابوس شبانه هست تصور میکنه که این فقط یه خوابه؟اما صبح فقط حیرت میکنه و می خنده،میگه عجب خوابی بود!کابوس و رویای روزانه هیچ فرقی با شبانش نداره،الا اینکه انسجامش بیشتره،پیوسته تر،همین.و همه ما بیداری رو از قبل تجربه کردیم.طوری که وقتی بیدار میشیم تصور میکنیم همیشه بیدار بودیم.بیداری یعنی توقف ذهن.یعنی منی نیست که خوشبخت یا بدبخت باشه،اما کلمات نمیتونن بیانش کنن.کلمات تجربه های ناب رو فقط میتونن تخریب کنن.اما ما تنها وسیله ای که داریم همین کلمه ها هستن.وقتی میگیم غذا،با این کلمه غذا حقیقت غذا رو منظور داریم اما وقتی میگیم خدا،چه چیزی رو منظور داریم جز وهمی که ذهن هر کس به اندازه مهارتش میتونه بسازه؟خدا یا حقیقت یا زندگی غذائی هست که فقط میشه خورد.در واقع این زندگی هست که وهم ؛من؛رو میخورده،و ناگهان هیچ نیست جز زندگی.تجربه کننده ای نیست.فقط تجربه هست.شاهدی نیست.فقط مشاهده هست.تصور کن که از سطح آب استخر به عمق رفتی.و دوباره که به سطح میای دیگه نگاه تو پخته شده،دیگه خام نیستی.دیگه میدونی عمق چیه،تا قبل از رفتن به عمق فقط یک تعریف و توصیف ازش میدونی.و حالا که تجربه کردی عمق رو.دلت میخواد همه رو به عمق هل بدی.به هر حیله ای!و بعد تو چشم های بهت زده دوستی که به عمق رفته و سرشار به سطح اومده جانانه بخندی.و هیچ لذتی بیشتر از این دیدار نیست.
تازه متوجه میشی که دوست و دشمن تعاریفی هستن که فقط در سطح حاکمن.دیگه هیچ کس دوست تو نیست.دشمن تو نیست.همه جزئی از تو هستن.تو جزئی از اونهائی.همه جزئی جدائی ناپذیر از یک وجود زیبا هستین.
و حالا نمیدونی چطور به اینهمه تشنه بگی که خودتون آبین.شما حتی توی آب نیستین.خود خود آبین.
حباب نگران مرگ خودش هست.میدونه هر لحظه ممکنه بمیره،اما می ترسه و نمیدونه که مرگ ممکن نیست!!هیچ حبابی نمی میره حتی اگه هزاران بار جسمش مرده باشه،اون باید بهشت ها و جهنم های دروغ زیادی رو تجربه کنه تا لذت مرگ رو درک کنه،تا عاشق مرگ بشه،تا بمیره و دریا بشه،حباب میخواد بره بهشت تا با حوری و نهر آب همخونه بشه،اون در حسرت عیش های نکرده مونده،پس بهشتت رو همینجا بنا کن.پس به عیش های عاشقانه ات همینجا بیدار شو.بی نیاز بهشت شو.تا بی نیاز جهنم بشی.تا به تجربه ای که در وهم نمیاد برسی.بمیری و دریا بشی.

مرسی خسرو جان اول ازینکه وقت گذاشتی و برام نوشتی..و دوم اینکه تا الان فکر کنم ۳باری خوندشم...میخوام روش خوب فکر کنم...
.
.
شاید به طور کلی یه چیزایی از حرفایی که زدی همیشه تو ذهنمه که انجامشون بدم و چشامو باز کنم و ببینم...
.
فعلا در مرحله به در و دیوار خوردنم تا پیدا کنم اون چیزیو که می‌خوام..
.
حرفات خیلی تاثیر گذار بود بازم ازت ممنون...

آزاده پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:02 ب.ظ http://callmyname.blogsky.com/

اول بگم فرهاد جان زیاد فکر نکن.. اونم به حرفای خسرو چون اگه تا حالا به در و دیوار میخوردی ازین به بعد محکم به زمین هم میخوری
.
سلام خوبی؟ ببخش که زودتر جوابتو ندادم.. حالم واسه حرف زدن خوش نبودو نیست زیاد..
.
تیترت منو یاد فیلمه ::گاهی به آسمان نگاه کن:: انداخت..
.
من از وصیت نامه خوشم نمیاد.. گمونم حرف مفته.. حال توش پول مول باشه یه چیزی
.
آخر منظومه ی وبلاگ منو تا ته خوندی؟
.
در آخر خیلی مرسی ..

اِ خوب چرا زودتر نگفتی ..من ۳بار خوندمش تازه کلیم بهش فکر کردم..!ای بابا ...!.
.
.
سلام..مرسی بد نیستم حالا زیاد...من نمی‌دونم چی میشه گفت فقط می‌دونم آزاده جان یه چیزی هست که آدما در نهایت هر چی بشه و هر کاری می‌کنن و هر کی و هر چی و دوس دارن واسه خودشونه ...فقط واسه خودشون...اینکه بتونن زندگی خوبی داشته باشن..اینکه بتونن نیازایی که دارن و برطرف کنن ..پس وقتی یه چیزی یه بخشی از زندگی آدم اونجور نشه که می‌خواد خوب خیلی خوبه که آدم بتونه و توان اینو داشته باشه که بقیه زندگیشو تعطیل نکنه..شاید پذیرش بعضی چیزا سخت باشه اما خاصیت زمان جوری که همه چیزو حتی بدترین چیزارو از یاد آدم میبره..البته یکی باید به من بگه که در ۱سال فکر کنم ۱روزش پیش بیاد که تعطیل نباشم...اما امیدوارم تو که دختر خوبی بودیو عشق و دوس داشتی زندگی و دوس داشتی یه عالمه رنگ می‌خواستی ..همه اینا یادت نره..
.
.
آخی تو که پولی نبودی یادمه..؟..تورم فنا کردنا...ببین کمال همنشینی با آدمای بد در توام اثر کردا..من هنوز اون پستت یادمه‌ها می‌گفتی نباید دل ببندیم به اموال دنیا..!
.
.
نه دیگه شرمنده نخوندم..!
.
در آخر خیلی خواهش ...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:14 ب.ظ

................؟

نپرس دوستم که مخ خودم پر از این علامت سوالای گندس..که هیچ کاریشون نمی‌تونم بکنم..!.....(بغض)

زیبا جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:25 ب.ظ http://sokoote24.blogspot.com/

بدو بیا

توهم شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:01 ق.ظ http://esalateirani.persianblog.ir

سلام فرهاد جان

انتخاب بسیار زیبا و به جایی بود

از خواندنش لذت عمیقی بردم

واقعا سپاسگزارم

سلام ..
چه خوب..
خواهش می‌کنم...

منصوره شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:45 ب.ظ

هورااا منم ۲۰۰۰ می شدم!!!

در ضمن شما نمی خوای آپ شی ؟؟

بازم خیلی خوشحالم که «فرهاد» شدی!

بنویس بیشتر..یادت نره!

....
نه منصوره جان حوصله نوشتن ندارم
مرسی عزیزم شما لطف داری..!
.....

کاوه سالارمند یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:15 ب.ظ http://salarmand.blogsky.com

سلام.مطلب بسیار جالبی بود.
وبلاگ اندیشه نو بروز شد.
عنوان مطلب: زبان مادری و هویت انسانی
موفق باشید

سلام.ممنون.

آئورا یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:49 ب.ظ http://samfunitarik.blogfa.com

از نظر من فکر کردن به مرگ تا اونجایی خوبه که به آدم زندگی بده خیلی خوبه آدم هرروز فکر کنه که روزی که پا میشه آخرین روز زندگیشه و اون روز و به قشنگترین شکلش زندگی کنه
میدونی فرهادی جونم به نظر من زندگی مثل یه چرخس که شروع و پایان این چرخه به خود آدم ختم میشه حالا اگه تو این چرخه‌رو خوب شروع کنی یعنی خودتو خوب آغاز کنی خوب زندگی کنی سعی کنی تا اونجایی که می‌تونی زندگیت قشنگ باشه بعد دیگه مراحل بعد چرخه خوب پیش میره بعدش بقیه‌ام از آدم راضی خواهند بود و در آخرم آدم مرگ قشنگی خواهد داشت
اینو مطمئن باش که بیژن نجدیم هیچ وقت تو زندگیش به این فکر نکرده که چی‌کار کنه که بچه‌هاش موقع مرگش بهش افتخار کنن فقط به این فکر کرده که تا اونجا که میتونه زیبا و شریف زندگی کنه که فقط همین کافیه تا آدم دوست داشته بشه و با آرامش بمیره
در ضمن فکر نکن وبلاگمو لینک کردی منم لینکت می‌کنما!!!عمرا

.
.
.
.
.
.
هه هه ..التماس نکن من عمرا اجازه نمی‌دم لینکم کنی..!

آزاده دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:18 ب.ظ http://callmyname.blogsky.com

سلام.. ممنون از آرزوهای قشنگت.. بسیار
.
چرا آپ نمیکنی؟

سلام......
.
.
آخه خودم حداقل دیگه چیزی برا نوشتن ندارم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد