یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

گفتن از درد سخته.......

در تلخ ترین جرعه از رودخانه اى که با ما گذشت
در تا ریکترین نقطه از مرز انسان ماندن
من ایستاده ام
کوچه اى ترک خورده ، قلبی در هم شکسته و
این احساس غریب زجر آور
چگونه مرگت را باور توان کرد
اى زیباترین سروده ام
در لابه لاى علف هاى باران خورده
ترس سرخ لبانم بى پروا و پر سکوت
غم پنهان در سکوت چشمانت روحم را در هم شکست
چه پریشان تو را مى خوانم
کاش می توانستم چشمان پاییزى ات را ببینم و
تحمل کنم
گفتن از درد سخته بلد نیستم عاجز شدم کمک....
نظرات 1 + ارسال نظر
منصوره یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:43 ب.ظ http://fasleno.blogsky.com

سلام..
.
.
نه
هرگز شب را باور نکردم
چرا که در فراسوهای دهلیزش
به امید دریچه ای دل بسته بودم (شاملو)
.
.
زیبا بود...مثل بقیه نوشته ها...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد