یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

اینجا دیگه آخرشه....

اینجا دیگه آخرشه.....آخر آخر آخرش.......

جایی میرسه که یهو بمب..........

خیلی چیزا دیگه سر باز میکنه....دردا ....زخمها.....

اونوقته که دیگه حتی با بازی کردنو ادا دراوردنم نمیتونی خودتو آروم کنی ...حتی دیگه توان نوشتنم نمیمونه....

.........اینجا دیگه آخرشه....

میخوام جمعش کنم....

قبلش از همه اونایی که اومدنو به بلاگ من سر زدنو نظر دادنو ندادن ...منو فهمیدنو نفهمیدن....ازشون تشکر کنم...

این آخری فقط چند تا از شعرای شاملو که باهاشون بزرگ شدم....عشق کردمو رنج کشیدمو...براتون بنویسمو بعد یه هفته دیگه تموم......

Az kasi nemiporsand che hengam mitavanad khodanegahdar beguyad,az adate ensaniash nemiporsand,az khishtanash nemiporsand,zamani be nagah bayad ba an rudar ru darayad,tab arad,bepazirad,veda ra,darde marg ra, foru rikhtan ra,ta digar bar betavanad ke barkhizad

............................................................................

Chand bar omid basti va dam barnahadi?.......ta dasti yari dahande,kalami mehramiz,navazeshi ya gushe shenavayi bechang ari,chand bar damat ra tohi yafti?......az pay maneshin amade sho ke digarboro digar bar dam baz gostari

............................................................................

پیش از آنکه به تنهایی خود پناه ببرم از دیگران شکوه آغاز می‌کنم فریاد می‌کشم که ترکم گفته‌اند....چرا از خود نمی‌پرسم کسی را دارم که احساسم را اندیشه و رویایم را  زندگیم را با او قسمت کنم.....آغاز جداسری شاید از دیگران نبود.....

                                 خداحافظ

لعنت به من....

       لعنت به زندگی....

کی فهمید که من چه آشغالیم...

کی؟؟

کی فهمید که من چی خواستم از زندگی...

همتون بگید لعنت به من...

لعنت به من.......

       لعنت به زندگی....

کدومتون میدونید من کیم...

یه آدم لعنتی....

همتون بگید لعنت به من....

آدمهای غریب..

بر رستگاری آدمی تصور می کردم

اما آن همه رویایی بود برای ما

برای تنهاییمان و برای آنچه آرزوی داشتن را در رویای خیس آدمی شعله ور می کرد

بادهای دیوانه می تازند و ما باز سخن ساز می کنیم

در آرزوی آنچه می خواستیم