یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

همتون برید پی کارتون...

همتون زدید تو حالم....بدجوریم زدید تو حالم...دیشب از شدت سردرد تا صبح داشتم بالا میاوردم...من خودم یه دنیا دردم...شما دیگه چی می‌خواید از جونم؟‌! همتون برید پی کارتون...نه همدردیتونو می‌خوام ...نه نظراتتونو...نه هیچی...

بازم می خوام بنویسم بازم دارم می نویسم، فلبداهه، حالا درست نوشتم یا غلط تو چیکار داری، اگه بلدی خودتم بنویس بچه.... . برادر جان، با توام برادر جان، کر شدین، هوو، چرا روتونو برمیگردونید، مگه تا حالا یه احمق، یه دیونه، یه غاطی، ندیدید می خوام به همتون فحش بدم آره من م...گمشو . چیه حالا چرا منو نگا میکنی، من خستم، دلم داره تلپ تلپ می زنه، واسه همه نسخه می پیچه اما خودش گیره من، مرگ، زخمهایی که مثله خوره می مونن ، هیچ وقت تموم نشد، واسه من هیچ چیزی، هیچ وقت تموم نشد...

همتون زدید تو حالم....بدجوریم زدید تو حالم...دیشب از شدت سردرد تا صبح داشتم بالا میاوردم...من خودم یه دنیا دردم...شما دیگه چی می‌خواید از جونم؟‌! همتون برید پی کارتون...نه همدردیتونو می‌خوام ...نه نظراتتونو...نه هیچی...

بازم می خوام بنویسم بازم دارم می نویسم، فلبداهه، حالا درست نوشتم یا غلط تو چیکار داری، اگه بلدی خودتم بنویس بچه.... . برادر جان، با توام برادر جان، کر شدین، هوو، چرا روتونو برمیگردونید، مگه تا حالا یه احمق، یه دیونه، یه غاطی، ندیدید می خوام به همتون فحش بدم آره من م...گمشو . چیه حالا چرا منو نگا میکنی، من خستم، دلم داره تلپ تلپ می زنه، واسه همه نسخه می پیچه اما خودش گیره من، مرگ، زخمهایی که مثله خوره می مونن ، هیچ وقت تموم نشد، واسه من هیچ چیزی، هیچ وقت تموم نشد...

خدایا ببین منو...میبینی...؟

خدایا می‌خوام بهت پناه بیارم..یه بار دیگه..یه بار دیگه..شاید آخرین بار....بذار با خودم روراست باشم..بعضی وقتا فکر می‌کنم ..نه دیگه ایندفعه مثه دفعه‌های قبل نیست...ولی واقعیت اینه که اگه قرار مثل دفعه‌های قبل نباشه...حداقل باید چیزی که یاد گرفته باشم اینه که دیگه دروغ نباشه..اما بدون دروغم هیچی درست نشد هیچ‌وقت...هر وقت که خواستم که راست باشم یه تیکه از وجودمو کندی...آخه مگه میشه بدون دروغ زندگی کرد..؟!..........من هنوزم یه دروغ ‌گوام.....

خم شده بودی و منو نگاه می‌کردی..زیادی خم شده بودی..گاه گاهی می‌ترسیدم این‌طور که خم شدی ..نیفتی....ولی چشاتو تنگ‌تر کرده بودی تا بهتر ببینی چشمات قرمز نبود..حتی یه‌جورایی شیطنت تو چشمات موج می‌زد تورو که نگاه می‌کردم آروم میشدم...کاش از پیشم نمی‌رفتی...من مقصر بودم خدا...؟... 

سقوط...

خاطرات یکی یکی از جلوی چشمای آدم می‌گذره...و تو نمی‌دونی که چه حسی بهشون داری...و چه حسی باید داشته باشی...چقدر این روزا برام سخت می‌گذره..شبای تنهایی و بی‌خوابی....درد و غم...درد...و باز شبایی که می‌خوای تنها باشی ..و نمی‌خوای با کسی قسمت کنی حتی با خدا...

هوا تاریک شده بود که رسیدیم...پیاده شدیم و راه افتادیم..راه مال‌رو...سر بالایی کوهها احاطمون کرده بود..نسیم خنکی حضور داشت..آسمون نیمه مهتابی...گیج بودی می‌خواستی داد بزنی ..لبخندی ...و شایدم می‌ترسیدی..ولی همرو دوس داشتی ..آسمونو نگاه می‌کردی..و چشمانت شاعر بود...گوش که می‌کردی صدای زمزمه‌ی آبم می‌شنیدی ..دلت می‌خواست همراهت بود..کاش بود..کاش بود..

نمی‌دونم چرا چند روزه این تصویر جلو چشمام می‌چرخه..نسیمو رو صورتم حس می‌کنم و صدای زمزمه‌ی آبو می‌شنوم آسمونو همونجور می‌بینم ..نیمه‌ مهتابی..و تنهایو بیشترو بیشتر حس می‌کنم...