یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

لعنت به من.......

       لعنت به زندگی....

کدومتون میدونید من کیم...

یه آدم لعنتی....

همتون بگید لعنت به من....

آدمهای غریب..

بر رستگاری آدمی تصور می کردم

اما آن همه رویایی بود برای ما

برای تنهاییمان و برای آنچه آرزوی داشتن را در رویای خیس آدمی شعله ور می کرد

بادهای دیوانه می تازند و ما باز سخن ساز می کنیم

در آرزوی آنچه می خواستیم

dreams

تنها پناه روزهای خشکیده ام شعرهایی بود که برای تو می گفتم
و آنچه تو می شنیدی تپش های روحی خسته بود
خسته از تمام روزنامه هایی که پنجره ی اتاق کوچکم را پوشانده اند
خسته از مردمانی که رویاهایشان را در گورستان افکاری مشوش گم کرده اند
کاش می توانستم دستان کوچکت را چون همیشه بر لبان تشنه ام بگذارم
و این غم پنهان در پس پشت مردمکان را فریادی باشم بر باور انسان

کور بودن........

من خدا را نمی خواهم

من عشق را نمی خواهم

چشمان تو مرا بس

دستان تو مرا بس

کور بودن تمامی لذت من

ندیدن تمامی افتخار من

کور بودن آرزوی من

کاش نمی دیدم

دستانم لغزید