-
هیم برو بابا چی میگی
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1387 22:28
از تنهایی ..،...از وحشت لذت بردم من از اضطراب نرسیدن لذت بردم من از سرمای زمستان از تپیدن قلب گنجشککی از بوییدن ظلمت ، خشم از نرسیدن من از زندگی لذت بردم من زندگی را نوشیدم ..................................................................... ........................................................................
-
how could it be
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1387 22:22
How could it be, we’ve no food to feed the children How could it be, we’ve no heat to warm their feet How could it be, you still can’t find employment How can it be, you’ve a needle in your arm How could it be, I thought that I once loved you How could it be, I thought you loved me too How could it be, I wanted things...
-
آغوشت را باز نگه دار
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1387 21:21
جنگى بى بدیل جنگى براى شکست خوردن. چشمان خسته ام را بستم شاید در خواب ببینمت ... براى همراهیمان باید گشود زنجیرهاى بسته بر در را
-
time of being silent
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1387 21:15
سالهاست که غصه ى آینده ى نیامده و روزهاى رفته را مى خورم ، سالهاست که من اینجا ایستاده ام . 18 فریاد تا آزادیمان ، 18 فریاد تا تکرار زندگیمان .
-
آدمهای غریب.....
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1387 21:06
بر رستگاری آدمی تصور می کردم اما آن همه رویایی بود برای ما برای تنهاییمان و برای آنچه آرزوی داشتن را در رویای خیس آدمی شعله ور می کرد بادهای دیوانه می تازند و ما باز سخن ساز می کنیم در آرزوی آنچه می خواستیم
-
akharin kalaame mehr amiz
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1387 20:54
barye khater khasteh joz dard shere digari nakhanid man az khaterateh khasteh amadeam man az aamaghe hameye zeshtihaa khialeto rahat konam ba ye olagh tarafi ke mesle joghda faghat shaba mitooneh ashghal tahvil bede baraye gorbeha niz sarneveshti mipendashtam va baraye hameye sanghaye baran nakhorde ama khod ghargh...
-
Rain is over
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 13:08
I’ll Cry for You I’ll Cry for You I lived my life as I saw fit, some may think I was wrong, but I know that God loves me, I heard it in a song. These times are too short, and full of worry and pain, just remember the coming light, and accept those days of rain. Don’t cry for me, my work here is through. Go and live...
-
Rain is over
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 13:06
-
MaMa Forgive Me
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 20:52
دیشب با هم بودیم میگفتیم ، می خندیم بعدشم خوابیدیم آره خسته بودیم گرفتیم خوابیدیم ، اما صبح که بیدار شدم دیگه یادم نبود کی کجا اصلا چه جوری خوابیدیم صبح من هزار کیلومتر دورتر بودم بعد که از بچه ها پرسیدم بهم گفتن دیشب مست بودیم خوردیم و خوردیم بعدشم راه افتادیم تا هزار کیلومتر دورتر بشیم صبح من توی یه باغ بودم فقط یه...
-
هی قهرمان خفه شو..!
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 17:39
تقصیر توه، تقصیر منم هست، بعد از اینکه از جنگ برگشتن بهشون گفتیم قهرمان خفه شو ، همه چیشونو گرفتیم، اسمشونو ازشون گرفتیمو، بهشون گفتیم رزمنده وقتی صداشون درمیومد گفتیم، هی قهرمان از تو بعیده پس بهتره خفه شی OK ، می دونی همینجام تموم نشد، حتی خونوادشونم ازشون گرفتیم، مادر به پسرش می گه قهرمان ، میگه آقای.... می گه...
-
زمستان
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 16:31
من از زمستان آمدم بهار را من اندیشیدم تابستان در سکوت گذشتو پاییز را در جان گریستم و در زمستان دیگر بار دیگر بار و دیگر بار فریادهایش، سکوتش چشمان نیمه بسته اش روح غمگین کوچکم را هم آغوش با مرگ در جایی که جایی نبود در آتش تنهایی ام سوزاند در غربتی خانگی با سلامی نا آشنا....
-
ما مردیم
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 16:20
می دونی این حرفا رنگشون سیاهه اینجوری باید خوند : از شب مرگ گفتن ، داستان کوتاه مرگ ما در جشن مرداب ها یه سقوط ساده و تمیز مرگمو میگم . یه لحظه بود رفتمو اصلا نفهمیدم کی برگشتم ، فقط یادمه تو دستشویی داشتم تگری ( استفراغ میکردم ) می زدم می دونی مثله یه کلیپه که تیکه تیکه عکساشو از جلوی چشات رد می شه مرگمو میگم شاید تا...
-
ThE GreaT tAgorE
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 12:42
O Fool, try to carry thyself upon thy own shoulders! O beggar, to come beg at thy own door! Leave all thy burdens on his hands who can bear all, and never look behind in regret. Thy desire at once puts out the light from the lamp it touches with its breath. It is unholy---take not thy gifts through its unclean hands....
-
گفتن از درد سخته.......
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 18:40
در تلخ ترین جرعه از رودخانه اى که با ما گذشت در تا ریکترین نقطه از مرز انسان ماندن من ایستاده ام کوچه اى ترک خورده ، قلبی در هم شکسته و این احساس غریب زجر آور چگونه مرگت را باور توان کرد اى زیباترین سروده ام در لابه لاى علف هاى باران خورده ترس سرخ لبانم بى پروا و پر سکوت غم پنهان در سکوت چشمانت روحم را در هم شکست چه...
-
برای هستیام تنها نشانه رو به خاموشیست....
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 18:37
برای هستی ام تنها نشانه نیز رو به خاموشیست ، براى بودنم یاد تو چه مرگ مصیبت باریست ، دستهاى ریا چه لرزان بر هواى بودن تو ، نفسهاى خسته تاب باز آمدن ندارند ، واژه هاى غریب هراس انگیز و قلب هایى که دیگر نمى خواهند بتپند ، تمام خستگی راه هاى نرفته بر دوش مسافر ، مسافر فریاد را آغازی باش ، اشک هاى مرا نشویید ، من تنها...
-
چشاتو ببندو دیگه وا نکن....
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 18:35
آب، آتش، صندلی گردون، خدای خسته! حالا این وسط چه قدر مهمه که دله من شکسته !! رنگا قایم شدن آدما گم شدن خورشید خانوم بیوه شده دیگه زندگی آبی نیست ننه بزرگ سرشو آروم گذاشت رو زمین ننه پاشو تو رو خدا پاشو مامانی گریه میکنه گربه سر کوچه داره واسه موشا جوشن کبیر می خونه فرهاد نزن دیگه تیشه نزن خسرو پشت قباله شیرین یه قصر...
-
چه آرزویی وانهادن آرزوهایم در راه....
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 14:21
آن هنگام که با چشمان نیمه باز و قدم هایى سست وانهادیم آنجه را که چیزى نبود از کوچه هاى تاریک, چشمانم نگاه غریبه مردمان را دید اما خورجین بر زمین ننهادم خیابان تکرار متوالى قدم هایم بود و کودک معصومیت از دست رفته ام . . . آری به جستجوى خود من راه آغاز نمودم آری من صداى خش خش تکه تکه هایم را در راه شنیدم و چه بسیار اشک...
-
در انتهای خداحافظیهایمان!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 14:19
در احمقانه ترین تکرار زندگی ، تلاش برای نگریستن چه سهل چه سنگین برسنگینی جسمم ، چه زیبا و چه لبند چه آرام و چه رسوا فریادی دیگر آغاز می شود ، من را همه آبهای دریا پس زده اند ، در تنهایی ای غریب ، در کنج اتاقی باریک ، در زیر زمین خانه کودکی ، دستها ی بسته ام را جا گذاشتم ، نفسهای خسته ، پاهای شکسته و عزم رفتن ! ، با من...
-
تو.........
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 21:41
dar hayahuye ghazhaye vahshi mohajer, ghasedaki budam sargardan, va to badi ke dar aghusham keshidi, sedayat narmi mohabat budo keramat bud, man in ra danesteam man in ra midanam....
-
..........
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 21:40
تنها پناه روزهاى خستگى ام شعر هایى بود که براى تو مى خواندم و آنچه تو مى شنیدى تپش هاى روحى خسته بود خسته از تمام روزنامه هایى که پنجره اتاق کوچکمان را پوشانده اند خسته از مردمانى که رویاهایشان را در گورستان جسمشان دفن کرده اند کاش مى توانستم دستان کوچکت را چون همیشه بر لبان تشنه ام بگذارم و این غم پنهان در پس پشت...
-
"با خود صادق می مانم آیا؟ "
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 21:38
باز باران، باز زمستان، باز مادرم، باز حسرت آغوشش و باز این من آواره این من مرده در لابه لای علف های هرز "با خود صادق می مانم آیا؟ " باران بوی گناه می دهد و من بوی خون کلام صدای فریاد کودکان فال فروشستو نگاه حسرتی دیگر "با خود صادق می مانم آیا؟ " و دیگر هیچ جز از صدای خنده ی مردی مرد...
-
بغض
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 21:37
خدای من، در من مرد برادرم در من شکست آفناب بر من نتابید من خسته از خواب دیروزم آنها که درمکن نگریستند، سکوت را در من شکستند و در من بغضی، بغضی انسان کش به جرم نا گفتن، به جرم سکوت بر جای نهادند و اکنون تنها تیشه ی گورکنی را می بینم در کندن گورم...
-
انسانیت!
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 21:34
Man az ensaniat sokhan miguyam. Az ensanha dar barabare ensanha, az gonah az bakhshesh az hemaghate mardomi ke hagh darand az ghateli bigonah ke sar bar dar sepord az kudaki mosafer ke ghasede diruze mast be fardae mobham, az gol dadane goli dar mordab va chidanash dar bahar., az khod... ya az khoda az ghame ensan...
-
یا من یا مرگ
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 21:32
یا من یا مرگ مرگم در رسید همین امروز چشمانم را بستم که نبینمش همین امروز و قهوه ای نوشیدم همین امروز آخرین و تلخ ترین را بر تختی که جای یک نفر داشت دراز کشیدم همین امروز یا من یا مرگ! بازبرخواستم مرگ را دیدم و خودم را همین امروز هم بستر یگانه