یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

زمستان

من از زمستان آمدم
بهار را من اندیشیدم
تابستان در سکوت گذشتو
پاییز را در جان گریستم
و در زمستان دیگر بار
دیگر بار و دیگر بار
فریادهایش، سکوتش
چشمان نیمه بسته اش
روح غمگین کوچکم را هم آغوش با مرگ
در جایی که جایی نبود
در آتش تنهایی ام سوزاند
در غربتی خانگی
با سلامی نا آشنا....

ما مردیم

می دونی این حرفا رنگشون سیاهه اینجوری باید خوند : از شب مرگ گفتن ، داستان کوتاه مرگ ما در جشن مرداب ها یه سقوط ساده و تمیز مرگمو میگم . یه لحظه بود رفتمو اصلا نفهمیدم کی برگشتم ، فقط یادمه تو دستشویی داشتم تگری ( استفراغ میکردم ) می زدم می دونی مثله یه کلیپه که تیکه تیکه عکساشو از جلوی چشات رد می شه مرگمو میگم شاید تا اینجاش زیاد بد نباشه ولی بعدش آره بعدش حداقل برای من یه فاجعه بود نه حتما خیلی بیشتر از اینا بود می دونی برادر مرده داغ مرگ برادر رو می فهمه تو روز هزار بار از مرگ هزاران نفر تو هر جای دنیا میگن ولی وقتی یکیش قراره جلوی چشمای خودت باشه اونم تازه یکی از بهترین دوستات باشه اونقدرام راحت نیست اونم تازه بعده برگشتن خودت از جایی که نمی دونی کجا بود یدفعه یه صدا می شنوی یه جیغ بلند (( جون مادرت پاشو )) اون گردنش کج شده بود نبض نداشت و یه کناری افتاده بود کاش برنمی گشتم که اینا رو ببینم تازه بعدش این توییی که باعثه حبس شدن اون توی ماشین میشی تا آخرین امید هم حتی توی ذهنت جرات بروز پیدا نکنه حالا وقته معجزاس اونم نه یکی هوارتا پشت سر هم آره اون برگشته منم برگشتم ولی اون شب هنوز نرفته درد رنجش هم نرفته.......

ThE GreaT tAgorE

O Fool, try to carry thyself upon thy own shoulders!

O beggar, to come beg at thy own door!

 

Leave all thy burdens on his hands who can bear all,

and never look behind in regret.

 

Thy desire at once puts out the light from the lamp it touches with its breath.

It is unholy---take not thy gifts through its unclean hands.

Accept only what is offered by sacred love.

گفتن از درد سخته.......

در تلخ ترین جرعه از رودخانه اى که با ما گذشت
در تا ریکترین نقطه از مرز انسان ماندن
من ایستاده ام
کوچه اى ترک خورده ، قلبی در هم شکسته و
این احساس غریب زجر آور
چگونه مرگت را باور توان کرد
اى زیباترین سروده ام
در لابه لاى علف هاى باران خورده
ترس سرخ لبانم بى پروا و پر سکوت
غم پنهان در سکوت چشمانت روحم را در هم شکست
چه پریشان تو را مى خوانم
کاش می توانستم چشمان پاییزى ات را ببینم و
تحمل کنم
گفتن از درد سخته بلد نیستم عاجز شدم کمک....