یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

MaMa Forgive Me

دیشب با هم بودیم میگفتیم ، می خندیم بعدشم خوابیدیم آره خسته بودیم گرفتیم خوابیدیم ، اما صبح که بیدار شدم دیگه یادم نبود کی کجا اصلا چه جوری خوابیدیم صبح من هزار کیلومتر دورتر بودم بعد که از بچه ها پرسیدم بهم گفتن دیشب مست بودیم خوردیم و خوردیم بعدشم راه افتادیم تا هزار کیلومتر دورتر بشیم صبح من توی یه باغ بودم فقط یه تصویر مبهم از پیاده شدن از ماشین شایدم یه چیز دیگه تو ذهنم دارم با چند تا سایه تیره و مبهم از شب قبل در هر صورت من الان توی یه باغم با ادمهایی که تا حالا ندیدمشون اما نمیدونم چرا هیچ حالت غریبی تو وجودم احساس نمی کنم اصلا چرا این آدما پول سیگار منو حساب می کنند چرا وقتی یه سیگار واسه خودم و یه کی ام برای رفیقم روشن کردم مامانش اومد، اون سی سالش ولی هنوزم جلوی مامانش سیگار نمی کشه منم زود سیگاری که رو لبم بود رو ورداشتم و توی جیبم گذاشتم و سیگار اونو خواستم بگیرم ولی اون سیگارش رو غلاف کرد و سر فیلترشو کرد تو جیبش طوری که فقط نوک سیگار که بیرون بود دیده میشد اون پشتش به مامانش بود مامانش بود مامانش به سمت ما اومد منم برای اینکه سیگارو نبینه با دست خاموشش کردم ولی دستم اصلا نسوخت بعد رفتن اون وقتی سیگار خودم روشن کردم مامان خودم اومد ولی این دفعه اون سیگارو رو لبم دید اصلا مامان من اونجا چیکار می کنه اون که باید هزار کیلومتر دورتر باشه ولی اون دیده بود شاید واسه همین بود که وقتی بسته سیگارو باز کردم اولین سیگاری رو که در آوردم شکسته بود خیلی ناراحت بودم به خودم گفتم تا یه هفته خونه نرم ولی فایده نداشت

هی قهرمان خفه شو..!

تقصیر توه، تقصیر منم هست، بعد از اینکه از جنگ برگشتن بهشون گفتیم قهرمان خفه شو، همه چیشونو گرفتیم، اسمشونو ازشون گرفتیمو، بهشون گفتیم رزمنده

وقتی صداشون درمیومد گفتیم، هی قهرمان از تو بعیده پس بهتره خفه شی OK،

می دونی همینجام تموم نشد، حتی خونوادشونم ازشون گرفتیم، مادر به پسرش می گه قهرمان، میگه آقای....

می گه ایشون، لعنت به این قهرمان، وقتی برگشت بهش گفتیم قهرمان خدای نکرده از تو بعیده ها، بابا لعنتیا بس کنید آشغالای کثافت ولشون کنید تو جنگ روحشونو کشتیم، تو خونه خونواده رو ازشون گرفتیم، تو این جنگل لعنتی ام تیکه تیکشون کردیم چرا چون فقط خواستن یا بعضیاشونم مجبور شدن برن جنگ، ولی جنگ برای اونا هیچ وقت تموم نشد چون ما نذاشتیم چون ما می خوایم به اونا بگیم قهرمان

زمستان

من از زمستان آمدم
بهار را من اندیشیدم
تابستان در سکوت گذشتو
پاییز را در جان گریستم
و در زمستان دیگر بار
دیگر بار و دیگر بار
فریادهایش، سکوتش
چشمان نیمه بسته اش
روح غمگین کوچکم را هم آغوش با مرگ
در جایی که جایی نبود
در آتش تنهایی ام سوزاند
در غربتی خانگی
با سلامی نا آشنا....

ما مردیم

می دونی این حرفا رنگشون سیاهه اینجوری باید خوند : از شب مرگ گفتن ، داستان کوتاه مرگ ما در جشن مرداب ها یه سقوط ساده و تمیز مرگمو میگم . یه لحظه بود رفتمو اصلا نفهمیدم کی برگشتم ، فقط یادمه تو دستشویی داشتم تگری ( استفراغ میکردم ) می زدم می دونی مثله یه کلیپه که تیکه تیکه عکساشو از جلوی چشات رد می شه مرگمو میگم شاید تا اینجاش زیاد بد نباشه ولی بعدش آره بعدش حداقل برای من یه فاجعه بود نه حتما خیلی بیشتر از اینا بود می دونی برادر مرده داغ مرگ برادر رو می فهمه تو روز هزار بار از مرگ هزاران نفر تو هر جای دنیا میگن ولی وقتی یکیش قراره جلوی چشمای خودت باشه اونم تازه یکی از بهترین دوستات باشه اونقدرام راحت نیست اونم تازه بعده برگشتن خودت از جایی که نمی دونی کجا بود یدفعه یه صدا می شنوی یه جیغ بلند (( جون مادرت پاشو )) اون گردنش کج شده بود نبض نداشت و یه کناری افتاده بود کاش برنمی گشتم که اینا رو ببینم تازه بعدش این توییی که باعثه حبس شدن اون توی ماشین میشی تا آخرین امید هم حتی توی ذهنت جرات بروز پیدا نکنه حالا وقته معجزاس اونم نه یکی هوارتا پشت سر هم آره اون برگشته منم برگشتم ولی اون شب هنوز نرفته درد رنجش هم نرفته.......