یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

یا من یا مرگ

فریاد من همه گریز از درد بود چرا که من در وحشت‌انگیزترین شبها آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کردم...

"با خود صادق می مانم آیا؟ "

باز باران، باز زمستان، باز مادرم، باز حسرت آغوشش
و باز این من آواره
این من مرده در لابه لای علف های هرز
"با خود صادق می مانم آیا؟ "
باران بوی گناه می دهد و من بوی خون
کلام صدای فریاد کودکان فال فروشستو
نگاه حسرتی دیگر
"با خود صادق می مانم آیا؟ "
و دیگر هیچ جز از صدای خنده ی مردی مرد...

بغض

خدای من، در من مرد
برادرم در من شکست
آفناب بر من نتابید
من خسته از خواب دیروزم
آنها که درمکن نگریستند، سکوت را در من شکستند
و در من بغضی، بغضی انسان کش
به جرم نا گفتن، به جرم سکوت بر جای نهادند
و اکنون تنها تیشه ی گورکنی را می بینم
در کندن گورم...

انسانیت!

Man az ensaniat sokhan miguyam. Az ensanha dar barabare ensanha, az gonah az bakhshesh az hemaghate mardomi ke hagh darand az ghateli bigonah ke sar bar dar sepord az kudaki mosafer ke ghasede diruze mast be fardae mobham, az gol dadane goli dar mordab va chidanash dar bahar., az khod... ya az khoda az ghame ensan budan az ghame hamishegi, ke bar khod pile nadasht in kerme bikhaneman...
And still I'm awake. Tanha dar miane tarhae az jense nuri namzade, abrahye dei nabaridan gerefteand, sokute mara be sayeye chashmane diruz bordeand, in gonah akharin mikhaham zare zare benushamash, dar hayahuye mardom shayad va ya dar margi khanegi..

یا من یا مرگ

یا من یا مرگ
 مرگم در رسید همین امروز
چشمانم را بستم که نبینمش همین امروز
و قهوه ای نوشیدم همین امروز آخرین و تلخ ترین را
بر تختی که جای یک نفر داشت دراز کشیدم همین امروز
یا من یا مرگ!
بازبرخواستم مرگ را دیدم و خودم را همین امروز
هم بستر
یگانه